معنی عامل وراثت

حل جدول

لغت نامه دهخدا

وراثت

وراثت. [وِ ث َ] (از ع، اِمص) میراث گرفتن. وراثه. ارث بردن. مرده ریگ یافتن. (فرهنگ فارسی معین). || (اِمص) ارث بردگی. (ناظم الاطباء). ارث بری. (فرهنگ فارسی معین). || انتقال حقوق مکتسبه وصفات مشخص شده در خون یک فرد به اعقاب. (فرهنگ فارسی معین): امیر نصر عزت و نکبت را از پدر بزرگوار به وراثت دریافت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). از احوال خویش و رسیدن نوبت ملک بدو و وارثت خانه ٔ قدیم... آگاهی داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || (اصطلاح صوفیه) علم وراثت علمی است که تا اول بر مقتضای عالم دراست (علمی است که اول تا آن را نخوانند و ندانند عمل کردن نتوانند) عمل نکنند آن را ندانند و نیابند و این معنی مستفاد است از این حدیث که من عمل بما علم ورثه اﷲ علم ما لم یعلم. (فرهنگ فارسی معین از مصباح الهدایه ص 65). || (اصطلاح طبیعی) علم وراثت علمی است که از کیفیت انتقال صفات طبیعی یا مرض یک فرد به اولادش بحث میکند. (فرهنگ فارسی معین).


عامل

عامل. [م ِ] (ع ص) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار. || کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره. (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء). || دیوانی. نوکر. دولت. رئیس. والی. حاکم. (المنجد). ج، عمال و عاملون و عمله:
به معزولی به چشمم در نشستی
چو عامل گشتی از من چشم بستی.
نظامی.
نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبیر ملک است و توفیر گنج.
سعدی (بوستان چ یوسفی ص 157).
نیاورده عامل غش اندر میان
نیندیشد از رفع دیوانیان.
سعدی.
تا نگویی که عاملان حریص
نیکخواهان دولت شاهند.
سعدی.
|| دانا. زبردست در هر کاری. || وکیل و کارگزار. (ناظم الاطباء). || کلمه ای که بدان اعراب کلمه ٔ دیگر تغییر می کند. ج، عوامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تعریفات) (مهذب الاسماء).و رجوع به عوامل شود.


حصر وراثت

حصر وراثت. [ح َ رِ وِ ث َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح حقوق) انجام دادن تشریفات قانونی و رسمی برای برسمیت شناختن و محدود و مشخص کردن وارثان شخص درگذشته.

فرهنگ عمید

وراثت

میراث بردن،
(اسم) (زیست‌شناسی) منتقل شدن صفات والدین به فرزند از طریق ژن،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وراثت

همریگی

فرهنگ معین

وراثت

(وَ ثَ) [ع. وراثه] (مص م.) ارث بردن.


عامل

(اِفا.) عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا [خوانش: (مِ) [ع.]]

فارسی به عربی

وراثت

میراث، وراثه

فرهنگ فارسی هوشیار

وراثت

ارث بردگی، ارث بری

عربی به فارسی

عامل

عامل (عوامل) , حق العمل کار , نماینده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسیدگی کننده , مربی , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ایجاد کننده , از کار در امده , مزدبگیر , استادکار

فرهنگ فارسی آزاد

وارثة، وراثت

وِراثَه، وراثت، ارث گذاشتن، انتقال مایملک مَیِّت به بازماندگان، انتقال اخلاق و صفات و خصوصیات جسمی از والدین به اولاد،

معادل ابجد

عامل وراثت

1248

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری